پنجره ی خاطرات
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اعصابم...

اعصابم این روزها عین بیسکویت شده …
از اون بیسکویت هایی که یک هفته میمونه ته کیفت ، که یادت میره بخوریش …
همون ته له میشه ، خورد میشه ، پوووووودر میشه !



تاریخ : چهارشنبه 94/3/20 | 11:41 صبح | نویسنده : دان | نظر

خستم

از این تکرار ساعتها
از این بیهوده بودنها
از این بی تاب ماندنها
از این تردیدها
نیرنگها
شکها
خیانتها
از این رنگین کمان سرد آدمها
و از این مرگ باورها و رویاها
پریشانم …
دلم پرواز میخواهد !



تاریخ : چهارشنبه 94/3/20 | 11:40 صبح | نویسنده : دان | نظر

شنیدین..

شنیدید که میگن : اونی که گریه می کنه یه درد داره اما اونی که میخنده هزار تا ؟
من میگم : اونی که میخنده هزار تا درد داره ولی اونی که گریه میکنه به هزار تا از دردهاش خندیده اما جلوی یکیشون بدجوری کم آورده …




تاریخ : چهارشنبه 94/3/20 | 11:39 صبح | نویسنده : دان | نظر

پایان

به پایان رسیده ام اما نقطه نمی گذارم …
یک ویرگول میگذارم ،
این هم امیدیست ، شاید که برگردی …
.



تاریخ : چهارشنبه 94/3/20 | 11:37 صبح | نویسنده : دان | نظر

ی روز..

یه روزی من بودم نفسش
ولی بعد شدم عامل تنگی نفسش
رفت سراغ یه نفس تازه !!!



تاریخ : چهارشنبه 94/3/20 | 11:35 صبح | نویسنده : دان | نظر


  • paper | دنیای اس ام اس | سامان
  • کد حباب و قلب